صبا برون نرود از غبار خاطر من


فزون ز برگ درخت است بار خاطر من

در آسمان بنشیند به خاک، تیر شهاب


چنین بلند شود گر غبار خاطر من

ز تازه رویی من باغ اگر چه سیراب است


ز بار سرو فزون است بار خاطر من

عرق به چهره صافت، که چشم بد مرساد!


نمونه ای است ز صبر و قرار خاطر من

سحاب گرد یتیمی ز روی گوهر شست


همان غبار بود پرده دار خاطر من

عیار خاطر صافم اگر نمی دانی


بگیر از آینه خود عیار خاطر من

به تنگدستی و بی حاصلی خوشم صائب


چو سرو بی ثمری نیست بار خاطر من